به روز شده در: ۱۰ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۷:۲۰
کد خبر: ۷۰۵۱۲۰
تاریخ انتشار: ۱۱:۰۶ - ۰۹ مرداد ۱۴۰۴

رفتن درد دارد و ماندن دردی دیگر!

روزنو :تصویری از غم و رنج آدم‌هایی که دور از وطن زندگی می‌کنند

رفتن درد دارد و ماندن دردی دیگر!

محمد سرور رجایی در کتاب «وطن‌دار» به زبان ۲۸ مهاجر افغان، تصویری را روایت می‌کند از غم و رنج آدم‌هایی که دور از وطن زندگی می‌کنند.

به گزارش روز نو رجایی، خودش را به عنوان خانواده‌ای که در یک خیاط‌خانه در ایران زندگی می‌کنند توی داستان ریخته و همت گمارده تا از تحقیر مهاجران، زندگی دشوار مردمان روزگارش در روایت‌های گسسته با پیوند‌های مفهومی عمیق بگوید. زیبا روایت کرده، تاثیرگذار هم قلم را چرخانده، اما نمی‌توان گفت که او جانبدارانه و زیر پوست سیاست قدم نزده و مصائب مهاجران را کاملا بی‌اعتنا به رویه‌های سیاسی دوران خود نگاشته.

چاپ اول این کتاب در سال ۱۴۰۰ از انتشارات جم وابسته به صداوسیما به بازار آمد. زمانی‌که انتقاد‌ها از حضور بی‌رویه مهاجران افغان در ایران اوج می‌گرفت، اما اصراری پشت‌پرده برای حضور فرهنگی آنها وجود داشت. او قصه‌هایی انسان‌محور را برای بیان مظلومیت مهاجران به کار بست. جایی از فصل اول در روایتی با عنوان «وطن فرهنگی» بنا را بر انتقاد از تحقیر‌ها گذاشت، گاهی منصفانه از همدلی ایرانی‌ها گفت و کمی آن‌طرف‌تر نهیبی زد بر دوری از وطن و نفرین‌های مادر: «مادرم هر گاه از دست شیطنت‌های ما خسته می‌شد می‌گفت: الهی بمیرم که بفهمین هیچ‌کس برایتان مادر نمی‌شود. ما همیشه بعد از این نفرین مادر به جان خودش ساکت می‌شدیم و بهترین بچه‌های دنیا. همان‌طور که هیچ زنی جای مادرتان را نمی‌گیرد مطمئن باشید هیچ جایی هم برایتان وطن نمی‌شود.»

البته روایت شاعران افغانستانی حاضر در ایران کمی با رجایی فرق دارد. با اینکه او سر گله و شکایت از بیرون راندن مهاجران را باز می‌کند و وطن‌اش را دستمایه نقد شرایط قرار می‌دهد، همزمان شاعرانی بوده‌اند که جغرافیای فرهنگی کهنه‌تری از وطن، میان ایران و افغانستان را گشوده‌اند. نجیب بارور، شاعری پرآوازه که بعد از بازگشت طالبان به ایران مهاجرت کرده، می‌گوید، وطن یک شاعر همزبان اوست:

«شاید مردم مرا آواره بنامند، اما من خودم را اینجا آواره نمی‌دانم. من به زادگاه فردوسی آمده‌ام.»

 این جملات، روایت پرپیچ وخم مهاجرت و مرز جغرافیایی را شکسته، حالا وطن به یک مفهوم فرهنگی و اجتماعی بدل شده که حق می‌زاید، نقد می‌سازد، ترحم و تعلق شاعرانه بر‌می‌انگیزد و تاریخ را می‌شکافد تا بگوید روزگاری ما همه با یک زبان، زیر نام ایران زندگی کرده‌ایم.

محمدکاظم کاظمی، که از شاعران قدیمی مقیم ایران است در روز‌های ملتهب، زمانی که انگشت اتهام به جاسوسی موساد، سمت معدود مهاجران غیرقانونی گرفته شد، مطلبی بلند بالا نوشت تا اشتراک‌های وطنی خود و ایران را برجسته کند، اشتراک‌هایی که با فرهنگ شهادت و مبارزه به یکدیگر وصل شده‌اند، البته با نهیبی به بدگمانی‌های رسانه‌ای.

 او بعد از حمله اسرائیل به ایران در یادداشتی با عنوان «بزرگنمایی‌های بحران‌ساز» سعی کرد بخش زیادی از تصاویر منتشر شده از همدستی مهاجران با موساد را خبرسازی معرفی کند که خبرنگاران خواسته‌اند روی موج آن اسم و رسمی به‌هم بزنند.

گواه‌هایی که آورده؛ از خفاش شب تا گروگانگیری در مرز‌های شرقی کشور تا فیلم‌های منتشر شده از صف دستگیرشدگان مهاجر و تونل‌های مخفی، بر سوء‌ظن‌ها و اغراق‌ها اصرار دارد و تاکیدش بر اشتراک فرهنگی ایثار و شهادت است.

 گرچه او برخورد با عوامل دشمن را می‌پذیرد، اما این نکته را برجسته می‌کند که تبعات فرهنگی بزرگ‌نمایی و خلاف‌نمایی، متوجه مردمی بی‌صدا و بی‌پناه خواهد شد.

اما او هم می‌داند گاهی وطن حتی اگر زبان و فرهنگ باشد، چشم‌هایش را می‌بندد تا آرامش را چتر کند روی سر ۹۰ میلیون ایرانی. گاهی زمان بازگشت فرا می‌رسد، همان‌طور که او در مثنوی «بازگشت» غمگینانه نوشته: «غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت / پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت.» از هرات تا مشهد و از کابل تا تهران، شعر‌ها هنوز به یک زبان سروده می‌شوند.

 زبان، هنوز ما را به هم پیوند می‌دهد. اما قانون، مرز می‌گذارد و آرامش برای ماندن و سرودن، قافیه مهم‌تری دارد: امنیت.

تصویر روز
خبر های روز