به روز شده در: ۲۱ آبان ۱۴۰۴ - ۲۲:۱۰
کد خبر: ۷۲۳۰۱۳
تاریخ انتشار: ۱۹:۳۶ - ۲۱ آبان ۱۴۰۴

عکس وداع عجیب بازیگر سریال زخم کاری با همسرش

روزنو :کاظم هژیرآزاد، بازیگر تئاتر و سینما، با انتشار پستی غم‌انگیز در شبکه‌های اجتماعی، از همسر و همراه زندگی‌اش، زویا امامی، خداحافظی کرد. زویا امامی، بازیگر باسابقه تلویزیون، سینما و تئاتر بر اثر ایست قلبی درگذشت.

وداع تلخ بازیگر سریال زخم کاری

 کاظم هژیرآزاد بازیگر تئاترو سینما با انتشار یک پست غم‌انگیز با همسرش زویا امامی خداحافظی کرد.

زویا امامی، بازیگر قدیمی تلویزیون، سینما و تئاتر پنجشنبه‌شب، ۱۵آبان‌ماه بر اثر ایست قلبی درگذشت.

هژیرآزاد بازیگر سریال زخم کاری با انتشار قاب مشترک از خودش و همسرش نوشت:

چگونه می‌توان تحمل کرد؟

آناهیتا، مبدأ دیدار ما بود.

پدرش دوست دیرینم بود و گفت:

«دخترم کلاس نقاشی می‌رفت و شاگردِ سَمیلا امیرابراهیمی بود، اما کلاسش بسته شد و دلش در خانه ماند.»

لبخند زدم و گفتم: «ما کلاسی داریم، به نام آناهیتا…»

و نام آناهیتا، رشته‌ی سرنوشت را میان ما گره زد.

پدرش گفت: «نمایش‌های ابن‌سینا و هایی‌تی شما را دیده‌ایم.

امشب دخترم را تشویق می‌کنم بیاید. من نیز با کار‌های اسکوئی آشنا هستم.»

زویا آمد.

از مصطفی اسکوئی فن بازیگری آموخت و از مهدی فتحی رازِ بیان را.

قرار بود هایی‌تی دوباره بر صحنه جان بگیرد.

او «پولینا» شد و من «ژنرال لُکلِر» …

و در تمرین‌های بی‌انجام، عشقِ خاموشی آغاز شد.

اما درِ آناهیتا را بستند، و ما ماندیم بی‌پناهِ صحنه.

روزی به دروغ به او گفتم:

«آناهیتا جلسه دارد، ساعت پنج، پارک لاله…»

دروغی شیرین برای دیداری راستین.

با دلی تپنده کنار در پارک ایستادم. آمد.

پرسید: «پس گروه کو؟»

گفتم: «خواهند آمد… من فقط زودتر رسیده‌ام.»

روی تختی نشستیم و از هر دری سخن رفت.

مدام می‌پرسید: «پس جلسه چه شد؟»

و من سرانجام گفتم:

«زویا… من به تو دروغ گفتم. این جلسه تنها برای توست.

دوستت دارم. می‌خواهم با تو ازدواج کنم…»

سه ساعتِ ناب گذشت.

بله‌ای نگفت، اما صدایش بوی رضایت می‌داد.

گفتم: «به پدر و مادرت بگو چه وقت برای خواستگاری بیایم.»

سر به زیر انداخت و آهسته گفت: «چشم… استاد.»

آن روز یقین کردم که از من خوشش آمده.

جسارتِ دروغِ عاشقانه‌ام را قهرمانانه دید.

تماس‌ها ادامه یافت، تا روزی پدرش گفت: «بیایید برای خواستگاری.»

با دسته‌ای گل، من و پدر و مادرم به نیاوران رفتیم.

و در دوم اردیبهشت ۱۳۶۲، خانه‌ی پدری‌ام گواه پیمانمان شد.

با هم کار کردیم؛ در صحنه، در پرده، در قابِ تلویزیون.

اما تلویزیون عاشقِ او شد.

در سریال‌ها و نمایش‌های بسیار درخشید.

تا روزی با تهییه کننده‌ی «معمای شاه» علی لَدُنی اختلافی افتاد و زویا، تلویزیون را برای همیشه ترک گفت.

سال ۱۳۹۹، کرونا به خانه‌مان آمد.

ما واکسن زدیم، اما آرمان، پسر سی‌وشش‌ساله‌ام، هنوز نه.

یک هفته بعد، او رفت…

و ما ماندیم.

زویا شکست.

افسردگی بر او سایه انداخت، بعد پارکینسون آمد.

و تنِ او دیگر تاب نیاورد.

پانزدهم آبان ۱۴۰۴، از اجرای تئاتر برگشتم.

نیمی از پیکرش بر تخت بود و نیمی آویزان…

صحنه‌ای که هیچکی تاب دیدنش را ندارد.

اورژانس آمد، پزشک آمد، و همان شب زویا رفت.

بی‌خداحافظی…

اکنون، من مانده‌ام بی‌هم‌دم، بی‌دلسوز.

او همیشه تا دمِ در بدرقه‌ام می‌کرد.

و آن پنج‌شنبه‌ی آخر نیز همین‌گونه بود.

در را بست و گفت: خداحافظ

تصویر روز
خبر های روز