
مسیری که از برجام تا جنگ نافرجام طی کردیم!
امروز ۲۳ تیرماه ۱۴۰۴ است. درست ۱۰ سال پیش در چنین روزی بود که ایران و قدرتهای جهانی پس از دو سال مذاکره به توافقی رسیدند که مدتی بعد به برجام معروف شد.
به گزارش روز نو امروز ۲۳ تیرماه ۱۴۰۴ است. درست یکماه قبل اسرائیل به ایران حمله کرد و متعاقب آن، آمریکا تاسیسات هستهای ایران را زیر بمباران گرفت. آن مناسبت ۱۰ ساله و این مناسبت یکماهه، اما در یک تحلیل کلی و کلان در تداوم یکدیگر هستند و متاثر از یک واقعیت مشترک؛ واقعیتی به نام نظام بینالملل؛ نظامی که نه عادلانه است، نه قانون دارد، نه با قطعنامه و بیانیه و حتی شکل دادن اتحادها و نهادهای منطقهای و بینالمللی میتوان بر این اسب سرکش لگام زد.
نظام بینالملل فقط و فقط تابع مناسبات واقعی قدرت است؛ همچون جنگل. هر که قوّتش بیش، قوتش بیشتر. مصداق این جمله هنری کیسینجر در یکی از آخرین مصاحبههای مهم عمرش با اکونومیست است که: «چیزی جز توازن قوا وجود ندارد». هرکس که خود را مدعی سیاستورزی میداند، ناچار باید این جمله را قاب طلا گیرد و بالای سر خود آویزد یا بر میز کارش نهد؛ واقعیتی که البته، تلخ است. اما با هیچ ایدئولوژی، با هیچ روایتسازی و با هیچ ارادهای نمیتوان آن را دور زد.
در برابر نظام بینالملل واقعاً موجود (و نه نظام بینالملل ایدهآل یا آنچه در حقوق بینالملل آمده است)، جز دو کار نمیتوان کرد: پذیرش یا ستیز. البته، پذیرش و ستیز صفروصدی نیست. طیفی از حالتها و گزینهها و رویکردها میتوان داشت. میتوان در قبال بخشی از نظام بینالملل موجود و یا حتی کلیت آن، مواجههای انتقادی داشت.
میتوان تناقض گفتارها و رفتارهای قدرتهای خُرد و کلان جهان را به نقد کشید میتوان در حد مقدورات برای تقویت نیروها و جریانهایی در قدرتهای جهانی کوشید که نگاه انسانگرایانهتر، روادارانهتر و آزادیخواهانهتر به انسان و جهان دارند. اما اگر کلیت گزینه پذیرش را کنار بگذاریم و خود را منادی آه مظلومان در برابر این نظم ظالمانه بدانیم و بخواهیم، خواسته یا ناخواسته پای در مسیر ستیز گذاشتهایم..
نکته کلیدی آن است که طرف مقابل و بهویژه جریانهایی که در پی طراحی اهداف و پیشبرد برنامههایی علیه یک کشور هستند، بنا بر برداشت و تصویری که از آن کشور میسازند؛ آن را در موقعیت پذیرش یا ستیز با نظام بینالملل موجود تعریف میکنند. درحالیکه ممکن است آن کشور، به بسیاری از معاهدات و الزامات و هنجارهای بینالمللی هم پایبند باشد و حتی خود مدعی نقض این موارد علیه خودش باشد.
بااینحال، توازن قوا (اعم از نظامی، تکنولوژیک، اقتصادی، رسانهای و...) این امکان و ظرفیت را در اختیار قدرتهای جهانی قرار میدهد که کشوری رابهعنوان ستیزهجو تعریف و آن را مصداق «تهدید نظم و امنیت بینالمللی» معرفی کنند و بر مبنای این تعریف هم، مجموعه اقداماتی از تحریم و محدودیتهای اقتصادی تا انزوای بینالمللی و حتی حمله خارجی را علیه آن طراحی و اجرا کنند.
این، دقیقاً سیاستی است که از سوی قدرتهای جهانی در قبال ایران پس از انقلاب در پیش گرفته شد. شاید تا میانه دهه هشتاد و به دلیل آنکه هنوز ایران متاثر از پیامدهای جنگ هشتساله بود و دولتهای هاشمی و خاتمی نیز بیشتر نگاهی درونگرا و توسعهای داشتند، مواجهه نظام بینالملل با ایران در حد منازعات لفظی و یا مسائلی، چون حقوقبشر بود و حتی تحریمها نیز در حدود تحریمهای یکجانبه آمریکا و مواردی، چون قانون داماتو بود. اما از اواسط دهه هشتاد و در سایه دو رخداد ۱۱ سپتامبر (که تندترین طیفهای نئوکان را در آمریکا مسلط کرد) و در ادامه، باز شدن پرونده هستهای ایران و نیز طرح شعارهایی از قبیل نابودی اسرائیل و زیر سوال بردن هولوکاست در دولت احمدینژاد، زمینههای ارائه تصویری ستیزهجو و برهمزننده نظم جهانی از ایران تقویت شد. تحریمهای شورای امنیت که با اجماع قدرتهای جهانی در ابتدای دهه نود شمسی شکل گرفت، نقطه اوج این روند بود.
در چنین شرایطی بود که روی کار آمدن دولت حسن روحانی که تصویری پذیرشگر از ایران به جامعه جهانی ارائه میکرد و در ادامه، دستیابی به توافق هستهای آن روند را متوقف و تاحدی معکوس کرد. برجام از این نظر بود که اهمیت داشت. برجام فارغ از بندها و مفاد حقوقی و تخصصی آن، پیامی با خود داشت که جامعه جهانی منتظر شنیدن و باور کردن آن بود.
آنچه که بهعنوان «روح برجام» از آن نام برده میشود، همین پیام است؛ پیامی که از ایران صادر میشد و به جامعه جهانی اعلام میکرد نظام سیاسی تصمیم به همراهی و پذیرش نظام بینالملل واقعاً موجود گرفته است؛ با همه ظلمها و ناراستیها و زورگوییهایی که در آن وجود دارد. برخلاف اقبال اولیه اما، جامعه جهانی این پیام را باور نکرد و نپذیرفت. علت هم آن بود که خیلی زود روشن شد (و رسماً هم در گفتارهای رسمی بر آن تاکید شد) که رویکرد ایران به توافق هستهای، نه یک تغییر استراتژیک در جهت پذیرش نظام بینالملل واقعاً موجود، بلکه صرفاً اقدامی تاکتیکی برای خروج از ذیل فصل هفتم منشور ملل متحد و رفع تحریمهای شورای امنیت بوده است.
نپذیرفتن الزامات منطق برجام و ارتقا نیافتن آن از حرکتی تاکتیکی و مقطعی و موردی به رویکردی استراتژیک از سوی ایران، طبعاً و طبیعتاً پیامدهای خود را بر رویکرد قدرتهای جهانی علیه ایران گذاشت. شاید کشورهای اروپایی و حتی آمریکا در دولتهای باراک اوباما و جو بایدن قصد نداشتند این رویکرد ایران را به سطح مواجهه ستیزهجویانه ارتقا دهند و نوعی رفتار «کجدار و مریز» را در قبال ایران پیش گرفتند؛ اما ترامپ و متحدان بینالمللی رادیکال او، بهویژه نتانیاهو از این سنخ نبودند و نیستند.
افزایش قدرت نظامی و منطقهای ایران پس از برجام و نقشآفرینی آن در مناسبات سوریه، لبنان و عراق گرچه از منظر منافع و امنیت ملی ایران دارای توجیه بود؛ اما در سطحی کلانتر و از منظر قدرتهای جهانی (بهویژه جریانهای تندرو آمریکا و اسرائیل)، پتانسیل بالایی برای بازتعریف ایران بهعنوان تهدیدی برای نظم و امنیت جهانی و منطقهای با خود داشت.
خودداری از مذاکره و حتی دیدار با ترامپ در دوره اول ریاستجمهوری وی، از دست دادن فرصت دولت بایدن، روی کار آمدن دولت رادیکال سیزدهم، جنگ اوکراین و متهم شدن ایران بهویژه از سوی اروپاییها به همسویی با روسیه، دلخوش کردن به سازمانهایی از قبیل شانگهای و بریکس، فقدان استراتژی جامع برای مواجهه با بازگشت احتمالی ترامپ و مهمتر از همه حملات هفتماکتبر ۲۰۲۳ و تضعیف متحدان ایران در منطقه، سلسله تصمیمات و رخدادهایی بود که ایران را از نقطه توافق برجام در ۲۳ تیر ۱۳۹۴ نهایتاً به حمله نظامی ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ رساند. باز هم باید گفت و تاکید کرد که نه مواضع و سیاستهای ترامپ و نه ادعاها و جنگطلبی نتانیاهو از منظر حقوق بینالملل و ارزشهای انسانی و بشری، توجیهپذیر نیست و فراتر از آن، شورشی اولیگارشیک و امپریالیستی علیه همه نهادهای بینالملل و ارزشهای لیبرال است.
اما مسئله واقعی این نیست که طرف مقابل چه میکند. طرف مقابل، طبیعتاً و بر اساس قوایی که در اختیار دارد، سیاستهای خود را پیش میبرد و آن را با تعابیری، چون «صلح از طریق قدرت» هم تئوریزه میکند. مسئله واقعی این است که ایران در مواجهه با چنین پروژه توسعهطلبانه و تجاوزکارانهای چه رویکردی داشته است.
کدام رویکرد بود که توانست تصویر ایران را از نیرویی ستیزهجو و علیه نظم و امنیت جهانی، به نیرویی پذیرشگر (هرچند منتقد) تغییر دهد؟ با چنین نگاهی، آیا رویکردی که در برجام اتخاذ شد، مفید و موثر بود و باید از سطح تاکتیک به استراتژی ارتقاء مییافت یا رویکردهایی که اتفاقاً، آن تصویرسازیها را تقویت کردند؟
واقعیت آن است که برجام، حداکثر امتیازی بود که ایران در برابر قدرتهای جهانی و در نظام بینالملل واقعاً موجود میتوانست بگیرد؛ مشروط به آنکه مسیر برجام ادامه مییافت. این، واقعیتی بود که اسرائیلیها با همه وجودشان آن را درک کردند و به همین جهت نیز بود که در دوران اوباما همه کار کردند تا توافق هستهای حاصل نشود که ناکام ماندند؛ اما در ادامه و در عصر دولت اول و بهویژه دولت دوم ترامپ هرچه میتوانستند، کردند تا بر هم بخورد و احیا نشود؛ و واقعاً این سوال جدی پرسیدنی است: اسرائیل با برجام دشمن بود یا جنگ؟ اگر کمی با خود صادق باشیم و مسیر ۱۰ ساله برجام تا جنگ را بیحب و بغض بازخوانیم؛ خواهیم دید نتانیاهو کابوس احیای برجام را در خواب میدید و این شبها، رویای ازسرگیری جنگ را میبیند.