به روز شده در: ۲۹ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۵
کد خبر: ۷۱۴۱۰۱
تاریخ انتشار: ۱۰:۳۳ - ۲۹ شهريور ۱۴۰۴

تلاش همیشه ناراضی‌ها برای عدم دست یابی به توافق در دولت چهاردهم هم بیکار نیستند!

روزنو :در شرایطی که دولت چهاردهم برای توافق‌سازی در سطح بین‌المللی باید با موانع بسیاری از جمله نئوکان‌های امریکایی و صهیونیست‌ها و جنگ‌طلبان غربی مقابله کند در عرصه داخلی هم تندرو‌ها و برخی تریبون‌داران مدام در حال مانع‌تراشی در مسیر فعالیت‌های دولت برای توافق‌سازی و دور کردن سایه جنگ از کشور هستند.

تلاش همیشه ناراضی‌ها برای عدم دست یابی به توافق در دولت چهاردهم هم بیکار نیستند!

در شرایطی که دولت چهاردهم برای توافق‌سازی در سطح بین‌المللی باید با موانع بسیاری از جمله نئوکان‌های امریکایی و صهیونیست‌ها و جنگ‌طلبان غربی مقابله کند در عرصه داخلی هم تندرو‌ها و برخی تریبون‌داران مدام در حال مانع‌تراشی در مسیر فعالیت‌های دولت برای توافق‌سازی و دور کردن سایه جنگ از کشور هستند. ابراهیم اصغرزاده، فعال سیاسی اصلاح‌طلب در گفت‌و‌گو با «اعتماد» ضمن واکاوی تلاش‌های پنهان برخی افراد و جریانات تندرو برای در انزوا نگه داشتن کشور، از ضرورت گردهم آمدن همه طیف‌ها حول محور ایده وفاق برای آشتی ملی سخن می‌گوید.

به گزارش روز نو به اعتقاد این فعال سیاسی «مشارکت سیاسی تنها زمانی افزایش می‌یابد که مردم اطمینان یابند رای و صدای‌شان در سرنوشت کشور اثر واقعی دارد.» او در این مسیر سه شرط اساسی را تشریح کرده و می‌گوید: «انتخابات آزاد و رقابتی، با نظارت بی‌طرفانه و استطلاعی، نه گزینشی و استصوابی، دوم احیای نهاد‌های مدنی و صنفی و سوم رفع محدودیت‌های رسانه‌ای و سیاسی برای شکل‌گیری گفت‌وگوی آزاد» بستر‌هایی هستند که از دل آن زمینه مشارکت مردم در فضای عمومی جامعه بیشتر می‌شود.

به اعتقاد اصغرزاده برخلاف تصور عمومی امریکا و کشور‌های غربی باتوجه به تجربیات قبلی در عراق، لیبی، افغانستان و... مایل به تداوم تنازع با ایران نیستند و خواستار دستیابی به یک نقطه مشترک برای توافق هستند. این مهم در صورتی محقق می‌شود که صدای واحدی از درون کشور برای توافق و تفاهم شکل بگیرد، در این صورت است که اصغرزاده معتقد است می‌توان از این مرحله حساس تاریخ به سلامت عبور کرد و ایران را به دست نسل‌های آینده سپرد.

معادله توافق‌سازی با غرب همچنان مهم‌ترین معادله پیش روی ایران است. هفته گذشته خبر توافق با آژانس در قاهره منتشر شد. آیا این توافق را می‌توان مقدمه دستیابی به توافق کلی‌تر با غرب در نظر گرفت؟

معادله اصلی امروز ایران، اولویت دادن به توافق پایدار و کلی با غرب است، اما این مسیر راه‌حل ساده و یکتایی ندارد. در ریاضیات، اگر همه متغیر‌ها معلوم باشند، پاسخ روشن است؛ اما در سیاست، حتی با دانستن تمام عناصر، اراده و درک رهبران، فشار‌های خارجی و شرایط اجتماعی مسیر را تغییر می‌دهند. نمونه بارز آن وضعیت «نه جنگ نه صلح» است که سال‌ها منافع ملی و امنیت کشور را در تعلیق پرهزینه نگه داشته است. مقدس‌سازی وضعیت -نه صلح- حتی مضرتر از جنگ است؛ زیرا اگر به یک استراتژی دایمی بدل شود، مانع اصلاح یا مذاکره می‌شود و کشور را در تعلیق طولانی، اقتصاد را معلول و مردم را خسته می‌کند.

البته نباید از «صلح تحمیلی» که زیان‌آور یا تحقیرآمیز است نیز غفلت کرد. راه‌حل عقلانی، میانه روی و ترکیب صلح و دیپلماسی عزتمندانه با تقویت بازدارندگی است. نمونه‌ای از این مسیر، طراحی ابتکار صلح منطقه‌ای بدون حضور اسراییل است؛ مانند «طرح صلح خلیج‌فارس» با مشارکت ایران و کشور‌های عربی که به ایران بدون واگذاری امتیاز راهبردی، امکان ارائه ابتکار عمل سیاسی به منطقه و امریکا را می‌دهد. جبهه اصلاحات ایران نیز در بیانیه‌ای، تجاوز نظامی اسراییل به دوحه و نقض حاکمیت قطر را به شدت محکوم کرد و همزمان پیشنهاد داد تا با بازتعریف سیاست خارجی بر پایه همکاری سازنده با کشور‌های کلیدی جهان اسلام - به ویژه عربستان، ترکیه و مصر - یک بلوک منطقه‌ای هماهنگ شکل گیرد تا هم مانع توسعه‌طلبی اسراییل و هم از حقوق مردم فلسطین دفاع شود.

مشکل اصلی در تحقق توافق پایدار، «دولت پنهان» است؛ نهادی غیرپاسخگو و فراقانونی که می‌تواند هر توافقی را متزلزل سازد. با این حال، توافق اخیر با آژانس گامی مثبت و شرط لازم برای بازگرداندن پرونده ایران از مدار امنیتی به مدار دیپلماتیک است. اما شرط کافی، استقرار این توافق بر بستر بازتعریف منافع ملی و آشتی ملی در داخل است. بدون پشتوانه مشروعیت داخلی و اجماع ملی، هیچ توافقی دوام نخواهد داشت.

پس از جنگ ۱۲ روزه، موضوع ضرورت اصلاحات بنیادین و نوعی شیفت پارادایم در عرصه داخلی نیز مطرح شده است. اما هنوز نوعی آشفتگی در تن دادن به این اصلاحات ضروری داخلی مشاهده می‌شود. ویژگی‌های چنین تحولاتی از نظر شما چیست؟

جنگ ۱۲ روزه آشکار کرد که مدل حکمرانی موجود توانایی مدیریت بحران‌های پیچیده و قدرت پیش‌بینی لازم را ندارد. اصلاح واقعی در این سطح به معنای تغییر پارادایم است، نه صرفا دستکاری‌های تاکتیکی یا تغییرات جزیی. به نظرم چنین تحولی سه ویژگی کلیدی دارد: اول، انتقال قدرت از دولت پنهان به دولت رسمی و منتخب؛ یعنی پایان دادن به تصمیم‌گیری‌های موازی، غیرپاسخگو و غیرشفاف. دوم، بازتعریف منافع ملی بر پایه توسعه و رفاه مردم؛ کاهش تنش‌های خارجی و تمرکز بر منطق عقلانی و سوم، بازسازی اعتماد اجتماعی؛ از مسیر اصلاحات حقوقی و سیاسی، آزادی رسانه‌ها و تقویت نهاد‌های مدنی و احزاب. بدون چنین تغییرات ساختاری، اصلاحات صرفا به ترمیم سطحی فروکاسته می‌شود و کشور را از چرخه بحران خارج نخواهد کرد. در این میان، اولویت فوری برای منافع ملی ایران بازنگری در راهبرد‌های تقابلی با ایالات متحده است؛ مسیری که طبیعتا برخلاف منافع اسراییل است و با کارشکنی شدید آن مواجه خواهد شد.

اگرچه امریکا و اسراییل در هدف نهایی خود (تغییر توازن قدرت در ایران) همپوشانی دارند، اما اختلافات تاکتیکی‌شان فضایی محدود و حیاتی برای بازتعریف رفتار راهبردی ایران ایجاد می‌کند. ترامپ بیش از هر چیز به یک دستاورد اقتصادی و ضدجنگ نیاز دارد؛ توافقی که آن را به عنوان موفقیت در مهار پرونده هسته‌ای ایران معرفی کند، بی‌آنکه وارد جنگ پرهزینه و بی‌پایان به قول خودش شود. او برخلاف اسراییل، چندان به سناریوی «رژیم‌چنج سخت» اعتقاد ندارد، چراکه تجربه عراق، افغانستان و لیبی را شکست‌خورده می‌داند. حتی در موضوع فلسطین یا «قیمت‌گذاری صلح» در خاورمیانه نیز با اسراییل اختلاف دیدگاه دارد. ایران به جای انکار اختلاف میان دشمنان خود، از شکاف‌های موجود میان آنها باید بهره‌برداری کند. خب آیا ایران می‌تواند در این شکاف بازی کند؟ بله، با شیفت پارادیم و دو پیش‌شرط حیاتی آن:

۱- خروج از «تنهایی استراتژیک» و سیاست تقابل صرف و حرکت به سمت دیپلماسی واقع‌گرایانه و چندلایه.

۲- بازپس‌گیری میدان ابتکار عمل از افراطیون داخلی و دولت پنهان و بازسازی عقلانیت استراتژیک.

همزمان با تلاش دولت برای توافق‌سازی در سطح داخلی و خارجی، رادیکال‌های دست راستی با طرح مباحثی، چون عدم کفایت رییس‌جمهور یا هتاکی علیه دولت فشار می‌آورند. این رفتار‌ها را چطور ارزیابی می‌کنید؟

رفتار رادیکال‌های دست راستی، از طرح عدم کفایت رییس‌جمهور تا هتاکی علیه دولت، بیش از هر چیز نشان‌دهنده هراس آنان از باز شدن روزنه‌های دیپلماسی است. آنها می‌دانند که هرگونه موفقیت دولت در سیاست خارجی، توازن قوا را به زیانشان تغییر خواهد داد. به همین دلیل با ابزار تخریب و فشار می‌کوشند هزینه توافق را بالا ببرند.

اما ریشه این افراط‌گرایی فراتر از یک جریان سیاسی است و در همان «دولت پنهان» قرار دارد؛ ساختاری متشکل از «ابرسازه‌های امنیتی، اطلاعاتی و اقتصادی» که از تنش و بن‌بست تغذیه می‌کند و ماموریت خود را در حفظ جهان‌بینی رادیکالیستی و آخرالزمانی تعریف کرده است. راه مقابله با این وضعیت، نه مچ‌گیری جناحی، بلکه تقویت یک پروژه وفاق ملی است؛ یعنی بازتعریف میدان سیاست بر اساس آشتی ملی و پذیرش کثرت صدا‌ها در جامعه. اگر بار دیگر به جای گفت‌و‌گو از تهدید و حذف استفاده و به جای گشودن فضای سیاسی بر انسداد و محدودیت پافشاری شود، انفعال و سکوت کنشگران سیاسی خیانتی آشکار به تاریخ و آینده این سرزمین خواهد بود.

 ایران امروز در آستانه یک انتخاب تاریخی است: یا اصرار بر توهم بازدارندگی پرهزینه و سیاست خارجی تک‌محور که جز انزوا و فرسایش داخلی نتیجه‌ای ندارد یا پذیرش واقعیت قدرت رقبا، اصلاح نگاه به روابط بین‌الملل و حرکت به سوی سیاست متوازن خارجی که می‌تواند آینده‌ای متفاوت رقم بزند. جهان امروز منتظر تغییر زبان و رفتار ایران است، نه تکرار و توجیه گذشته.

به نظر می‌رسد منطقه پس از ترامپ و تهاجمات اسراییل در حال تغییر است. این تغییرات را چطور ارزیابی می‌کنید و ایران چگونه می‌تواند دایره نفوذ خود را حفظ یا ارتقا دهد؟

منطقه پس از ترامپ و تهاجمات اخیر اسراییل وارد فاز جدیدی شده است؛ جایی که محوریت امنیتی به تدریج جای خود را به محوریت اقتصادی و دیپلماتیک می‌دهد. کشور‌هایی مانند عربستان و ترکیه با درک این تغییر، مسیر تنش‌زدایی و ادغام در زنجیره اقتصاد جهانی را برگزیده‌اند. برای جمهوری اسلامی ایران نیز اصلاحات واقعی در سیاست خارجی، امنیتی و حتی درون‌ساختاری، دیگر یک انتخاب نیست، بلکه شرط بقاست. در این مقطع تاریخی، همه کشور‌های منطقه بر ضدجنگ تاکید دارند و تجاوزگری و سلطه‌جویی اسراییل را محکوم می‌کنند. هرگونه عقب‌نشینی ایران از صلح‌خواهی، ما را به سوی بحران‌های غیرقابل مهار خواهد برد.

اگر ایران همچنان در وضعیت «نه جنگ، نه صلح» باقی بماند، همان‌گونه که حتی در سخنان اخیر رهبری نیز به آن اشاره شد، دایره نفوذش نه تنها گسترش نمی‌یابد، بلکه به سرعت کاهش پیدا می‌کند. جنگ ۱۲ روزه چند واقعیت را آشکار کرد: اقتصاد و جامعه را نمی‌توان صرفا با قدرت بازدارندگی نظامی اداره کرد. امنیت ملی باید بازتعریف شود؛ نه فقط به معنای حفاظت از مرزها، بلکه دربرگیرنده امنیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی. حتی نخبگان اقتصادی و فنی کشور که پیش‌تر راه‌حل‌های صرفا تکنوکراتیک را پیشنهاد می‌کردند، اکنون بر اصلاحات نهادی-سیاسی و ضرورت یک پارادایم شیفت تاکید دارند. بیانیه ۱۸۰ اقتصاددان پس از جنگ ۱۲ روزه نشان داد که راه نجات فقط در اقتصاد نیست، بلکه در تغییر الگوی حکمرانی نهفته است. «پارادایم شیفت» در اینجا یعنی عبور از چارچوب امنیت‌محور و بسته موجود و حرکت به سمت الگویی مبتنی بر شفافیت، پاسخگویی، حاکمیت قانون و مشارکت همه نیرو‌های اجتماعی در تصمیم‌گیری؛ بنابراین حفظ و ارتقای نفوذ ایران در گروی دو تغییر بنیادین است:

-اول، تبدیل سیاست خارجی از امنیت‌محور به توسعه‌محور؛ یعنی پیوند زدن نفوذ منطقه‌ای با همکاری‌های اقتصادی، انرژی و ترانزیتی.

- دوم، اصلاح تصویر و پرستیژ ایران در افکار عمومی منطقه و جهان؛ با تاکید بر صلح‌خواهی، همکاری و همگرایی نه تقابل.

حضور چهره‌ای مانند علی لاریجانی در شورای عالی امنیت ملی و تشکیل شورای عالی دفاع را چطور ارزیابی می‌کنید؟ آیا این اقدامات را می‌توان تلاش حاکمیت برای ارسال پالس تغییر به افکار عمومی دانست؟

آقای لاریجانی بی‌تردید ظرفیت بالایی دارد و مسوولیت خطیری بر عهده گرفته است. اما واقعیت این است که این تحولات بیش از آنکه استراتژیک باشد، جنبه‌ای تاکتیکی دارد. حضور چهره‌هایی مانند او یا ایجاد نهاد‌های جدید می‌تواند در ظاهر نشانه تغییر تلقی شود، اما تا زمانی که «دولت پنهان» دست بالا را در ساخت قدرت دارد، این تغییرات بیشتر به بازآرایی درونی شبیه‌اند تا بازتعریف واقعی ساختار. به باور من، همه راه‌ها نهایتا به توسعه سیاسی ختم می‌شود. توسعه سیاسی نه امری لوکس، بلکه زیرساخت امنیت پایدار و توسعه اقتصادی است. توسعه سیاسی یعنی ارتقای کیفیت رابطه میان دولت و جامعه، به‌گونه‌ای که همه نیرو‌ها در فرآیند تصمیم‌گیری و توزیع قدرت سهم و صدا داشته باشند.

 اگر چنین انتصاباتی با بازتعریف پروژه وفاق و آشتی ملی همراه شود، می‌تواند معنای واقعی و اثرگذار پیدا کند. اما در غیر این صورت، جامعه آن را صرفا به عنوان مدیریت بحران و خرید زمان تعبیر خواهد کرد، نه یک گام اصیل برای تغییر. مخالفت‌های تندرو‌ها و دولت پنهان هم از همین جا ناشی می‌شود. مخالفت آنان تنها سیاسی نیست، بلکه ترکیبی است از فوبیای تغییر، ترس از ریزش هویتی و هراس از باز شدن پرونده گذشته. به بیان دقیق‌تر، تصمیمات شورای عالی امنیت ملی وقتی مذاکره و مصالحه برد-برد را دنبال می‌کند، نه‌تنها سیاست خارجی، بلکه توزیع قدرت و منابع در داخل را هم به چالش می‌کشد و درست همین نقطه است که مخالفان حاضر به پذیرش آن نیستند.

دولت تلاش می‌کند با گسترش برنامه‌های فرهنگی و اجتماعی مانند کنسرت و تئاتر، زمینه افزایش مشارکت‌های عمومی را فراهم کند. از نظر شما، برای افزایش مشارکت سیاسی مردم چه باید کرد؟

فرهنگ و هنر البته مهمند، اما کافی نیستند. مشارکت سیاسی تنها زمانی افزایش می‌یابد که مردم اطمینان یابند رای و صدایشان در سرنوشت کشور اثر واقعی دارد. برای تحقق این امر، سه شرط اساسی وجود دارد؛ شرط نخست انتخابات آزاد و رقابتی، با نظارت بی‌طرفانه و استطلاعی، نه گزینشی و استصوابی. دوم، احیای نهاد‌های مدنی و صنفی که بتوانند میان مردم و حاکمیت پل اعتماد بسازند و شرط سوم، رفع محدودیت‌های رسانه‌ای و سیاسی تا امکان گفت‌وگوی آزاد و شکل‌گیری افکار عمومی واقعی فراهم شود. مردم زمانی دوباره به صحنه بازمی‌گردند که حس کنند حاکمیت واقعا به اعتماد آنان نیاز دارد، نه صرفا به حضور نمادین و بیعتشان. در این میان، باید به یک واقعیت تلخ هم اشاره کرد، جریان اصلاح‌طلبی که روزی از دل بحران مشروعیت سنتی و انسداد سیاسی زاده شد، به تدریج در درون حکومت هضم شد. سیستم قدرت با مهار و کنترل آن و با عاریه گرفتن عناصری از برنامه و اسلوب اصلاح‌طلبان، توانست روش‌های خالص‌سازی و بازتولید اقتدار خود را تکامل بخشد؛ بنابراین اگر قرار است مشارکت سیاسی واقعی احیا شود، اصلاح‌طلبی نیز باید به ریشه‌های خود بازگردد، بازسازی اعتماد اجتماعی و دفاع از حق مردم برای تعیین سرنوشتشان.

برخی تحولات ساختاری و نوعی پوست‌اندازی جناح‌ها در عرصه سیاسی را مطرح می‌کنند. آیا این امر را قبول دارید و چطور آن را ارزیابی می‌کنید؟

بله، این تحول واقعی است. جناح‌های سیاسی سنتی، چه راست و چه چپ، چه اصلاح‌طلب و چه اصولگرا، دیگر توان بسیج اجتماعی گذشته را ندارند. جامعه ایران امروز متکثرتر، جوان‌تر و مطالبه‌گرتر از آن است که در قالب‌های قدیمی بگنجد. این پوست‌اندازی می‌تواند فرصت باشد اگر با بازتعریف پروژه وفاق ملی و ایجاد ائتلاف‌های نو بر مبنای منافع ملی و توسعه سیاسی همراه شود. در غیر این صورت، خطر فروپاشی ساختار‌های میانی و تبدیل شدن جامعه به توده‌های پراکنده و بی‌اعتماد جدی است. اصلاح‌طلبی و پروژه اصلاحات رفرمیستی اکنون با موانع جدی روبه‌رو است. علاوه بر ضعف گفتمانی و بی‌تحرکی نیروها، دیگر به تنهایی منبعی بسیج‌کننده و آلترناتیوی موثر برای عقب راندن نیرو‌های غیردموکراتیک و مهار دولت پنهان نیست.

 مگر اینکه اصلاح‌طلبان بتوانند با پشتیبانی از یک دولت مقتدر ـ و نه صرفا دولتی تدارکاتچی ـ و با تلاش مجدانه برای رفع همه تبعیض‌های نهادینه، بار دیگر مساله «نمایندگی» خود را در افکار عمومی احیا کنند. با این حال باور دارم که جبهه اصلاحات اکنون در موقعیت خاصی قرار دارد که به‌رغم حذف سازمانی و فشار‌های فزاینده در ساخت قدرت، همچنان از سرمایه اجتماعی، عقلانیت سیاسی و مزیت‌های دیپلماتیک بالایی برخوردار است. جنگ ۱۲ روزه و تغییر افکار عمومی جهانی نسبت به خطر گسترش درگیری و جنگ، فرصتی بی‌بدیل برای بازتعریف نقش اصلاح‌طلبان و ابتکار عمل آن فراهم کرده است. در غیر این صورت، عقب‌نشینی‌های مستمر جریان اصلاحات نزد افکار عمومی نه به عنوان یک «راهکار تاکتیکی» که به عنوان یک «راهبرد» تلقی خواهد شد و جبهه اصلاحات را به بخشی از وضع موجود و نهایتا به عاملی در بازتولید نابرابری تبدیل می‌کند. اصلاح‌طلبان اگر می‌خواهند نقش تاریخی ایفا کنند، باید این دگردیسی را بپذیرند و از آن برای احیای امید اجتماعی استفاده کنند.

تصویر روز
خبر های روز